گروه خونی O :
صادق، خوشبین و پر انرژی هستند و از اعتماد به نفس بالایی برخوردارند. برای
رسیدن به هدف قدرت و تحمل خوبی دارند. اگر در میانه راه به بیهوده بودن
کاری که در حال انجامش هستند پی ببرند، خیلی راحت آنرا رها می کنند. درباره
ی گذشته مثبت اندیشند، لذا چندان افسوس گذشته را نمی خورند.به مسائل مادی
اهمیت می دهند. آرام و باثباتند و در برابر صداقت بسیار حساسند. رک و صریح
نظراتشان را بیان می کنند. می توانند از جزئیات براحتی صرفه نظر کنند.
غالباً از رهبری کردن خوششان می آید و معمولاً از قدرت تمرکز خوبی
برخوردارند.
گروه خونی A :
محتاط در تصمیم گیری، بدبین و بسیار حساس هستند و مایلند مسائل را به دو
گروه سیاه و سفید تقسیم کنند. به قوانین و استانداردهای اجتماعی بسیار
اهمیت میدهند. از تحمل و صبر بالایی برای انجام کارهای فیزیکی و رقابتی
برخوردارند. به آینده بسیار بدبینند و براحتی می توانند ظاهر آرامی از
خودشان نشان دهند، حتی اگر عصبانی باشند. به نظرات دیگران بسیار اهمیت می
دهند. اگر قلبشان بشکند، به سختی التیام می یابد. آنها بسیار مسئولند و
همواره خطی بین کار و تفریح میکشند. آنها معتقدند که در مسائل دینی و
اخلاقی می توان به کمال رسید. ترجیح می دهند از سرگرمی هایی بهره ببرند که
از فشار عصبیشان بکاهد.
گروه خونی B :
براحتی از دیگران دستور نمی گیرند. سریع تصمیم گیری می کنند، قابل انعطافند
و چندان به قوانین اهمیت نمی دهند. به مسائل علمی و اکتشافات علاقه
فراوانی دارند. چندان صبور به نظر نمی رسند و از کارهای رقابتی خوشان نمی
آید. معقول و خونسردند و درعین بامزگی، بسیار خجول هستند. از بیان ایده های
جدید نمیهراسند. از مورد انتقاد قرار گرفتن ترسی ندارند. از انجام کاری به
مدت طولانی خسته و دلزده نمی شوند. براحتی می توانند خاطرات گذشته را
فراموش کنند. خلاق و مبتکر بوده و بین کار و تفریح نمی توانند مرزی قائل
شوند.
گروه خونی Ab :
رومانتیک و احساساتی هستند و به شدت فعالند. در تجزیه و تحلیل مسائل بسیار
ماهرند. در نقد موضوعات مختلف بسیار منصف اند. درموقع لزوم نمی توانند سریع
تصمیم بگیرند. برای سخت کار کردن و صبور بودن باید سعی کنند. درباره ی
گذشته بسیار حساسند و از قدرت فهم بلایی برخوردارند. چندان مسئولیت پذیر
نیستند. خونسردند اما در برخورد با مسائل غیرمنتظره خیلی زود نگران می
شوند. حالات روحی آنها خیلی سریع تغیر می کند. می توانند در آنِ واحد چند
کار را با هم انجام دهند و از کارهای هنری بسیار خوششان می آید.
1 - طرح مطالب درسی به صورت پرسش های جالب: مطلب یا موضوعی را که می خواهیم کودک و نوجوان یادبگیرد ، به صورت پرسش یا پرسش هایی روشن و جالب که آنها را به فعالیت ذهنی و پویندگی ترغیب نماید ، مطرح کنیم. باید تلاش نمود تا در دانش آموزان احساس نیاز به وجود آید .
2 - دانش آموزان در اثر شکست در درسی نسبت به آن نگرش منفی پیدا می کنند باید به آنها کمک کرد تا با کسب موفقیت در درس جدید ، به تصویری مثبت از توانایی خود دست یابند زیرا یادگیری همراه با موفقیت به ایجاد انگیزه منجر می شود.
3 - تجربه و تماس مستقیم با مطالب درسی: سعی نمایید تا دانش آموزان آنچه را که می خواهند یادبگیرند با آن تماس پیدا نموده و تجربه مستقیم و عملی داشته باشند.
4 - اهداف آموزشی مورد انتظار از دانش آموزان را در آغاز درس برای آنها بازگو نمایید. اهداف باید روشن و متناسب با توانایی دانش آموزان باشد .
5 - اجرای نقش: بهتر است در زمینه برخی از موضوعات ازجمله تاریخ ، ادبیات ، دینی و … دانش آموزان را تشویق نماییم تا موضوع مورد نظر را به صورت نمایش در آورند. اجرای نمایش در تفهیم مسائل تربیتی و اخلاقی بسیار مفید و مؤثر می باشد .
6 - در شرایط مقتضی و مناسب از تشویق های کلامی استفاده کنید. مثلا“ خوب ، آفرین ، مرحبا و …
7 - باید شرایطی فراهم شود تا دانش آموز موفقیت خود را احساس کند زیرا هیچ چیز همانند خود موفقیت به موفقیت کمک نمی کند .
8 - تکالیف ارائه شده نه باید بسیار مشکل باشد و نه ساده ، از ارائه تکالیف یکنواخت باید پرهیز کرد و به عبارتی تکالیف باید خاصیت برانگیختگی داشته باشند.
9 - مشخص کردن نحوه انجام کار برای یادگیرنده: کاری را که دانش آموز قرار است انجام دهد باید دقیقا“مشخص شود.
10 - تبادل نظر با دانش آموزان در باره مشکلات درسی و شرکت دادن آنها در طرح نقشه های کار و فعالیت
11 -استفاده از نمرات و آزمون ها برای ایجاد انگیزه در دانش آموزان
12 -علاقه مندی یاددهنده به موضوع: دربسیاری از مواقع مشاهده می کنیم که بی علاقه بودن یادگیرندگان به موضوعی خاص ناشی از علاقه مند نبودن والدین و مربیان آنهاست. معلمی که در زنگ انشاء ، ورقه های ریاضی را تصحیح می کند یا در ساعت ورزش به بافندگی مشغول می شود ، عملا“ به یادگیرندگان می گوید که برای این فعالیت ارزش قائل نیست .
13 - مطالب آموزشی را باید از ساده به دشوار ارائه کرد. می توان با فعال سازی دانش آموز به هنگام تدریس در او ایجاد انگیزه نمود .
14 - به وضع جسمانی دانش آموزان و وضع ظاهری کلاس باید توجه نمود. کلاس درس را باید از نظر ظاهری و روانی تبدیل به محیطی امن و آرام نمود .
15 -از مقایسه نمودن دانش آموزان با یکدیگر خودداری نمایید.
16 - قدردانی از کار دانش آموز او را به کوشش و تلاش بیشتر و دلبستگی به درس وادار خواهد نمود.
17 -برقراری ارتباط بین مطالب درسی با واقعیات زندگی در ایجاد انگیزه مؤثر می باشد.
18 -بلافاصله دانش آموز را از میزان پیشرفت در کارش مطلع نمایید. آگاهی از نتیجه کار در هر مرحله از آموزش ، دانش آموز را از عملکرد خود آگاه نموده و باعث می شود تا به تقویت نقاط مثبت و اصلاح نقاط ضعف و منفی خود بپردازد .
19 -استفاده از علائق یادگیرنده: مربیان و والدین میتوانند با شناسایی علائق دانش آموز از آن استفاده مطلوب نمایند.
20 - مقابله با بازدارنده های عاطفی و هیجانی که موجب دلسردی و کاهش علاقه دانش آموز به درس و تحصیل می شود. مثلا“ معلمی ممکن است از دانش آموز توقع زیاد داشته باشد و یا پس از ورود به کلاس به هیچ دانش آموزی اجازه ورود ندهد و یا تکالیف سنگین تعیین کند ، زیاد درس بدهد ، سخت نمره دهد و گاهی تبعیض روا دارد .
21 - انگیزش از راه سرمشق گیری: معلم در این شیوه از شخصیتی خاص تمجید و تجلیل نموده و او را یک نمونه و سرمشق ارزشمند و قابل احترام معرفی می کند و دانش آموزان نیز از طریق همانند سازی با آن به درس و مدرسه علاقه مند می شوند.
22 - تحریک حس کنجکاوی دانش آموزان
23 -آموزش برنامه ریزی به دانش اموزان از طریق رفتار و گفتار و کردار خود در کلاس درس و ارائه نظرات مشورتی به آنها درتهیه برنامه
24 - در آمیختن درس با تفریح و بازی دانش اموزان را به یادگیری بیشتر علاقه مند می سازد
از:http://www.irandabir.ir
تک فرزندها اجتماعی تر هستند
نگاهی به پیامدهای روحی ـ روانی تک فرزند بودن
تعداد والدین تک فرزند روز به روز در حال افزایش است؛ اما نباید از یاد برد که داشتن یک فرزند، بهتر یا بدتر از داشتن چند فرزند نیست و تک فرزندی نیز چون چند فرزندی مزایا و معایبی دارد.خانواده های تک فرزندی بر مسائلی خاص تأکید دارند که ممکن است در خانواده های چند فرزندی وجود نداشته باشد. تک فرزندها نمی توانند ناامیدی ها و فشارهای روحی را تحمل کنند. چنانچه توهینی به آنها شود، بی آن که قصد و غرضی در کار باشد این توهین را رفتاری عمدی و به پشتوانه نیتی خاص تفسیر می کنند. چنانچه از مسئله ای رنجیده خاطر شوند این حالت را تا مدت های مدید در درون خود زنده نگاه می دارند. آنها فقط به برقراری روابطی علاقه مندند که دربرگیرنده منافع آنان باشد و احساساتشان را نیز جریحه دار نکند. آنها ممکن است ناراحتی های خود را برای دیگران بیان نکنند و فردی درون گرا شوند. پرورش کودک از ۲ عامل تأثیر می گیرند، عواملی که حضور دارند و عواملی که غایب هستند. کودک تک فرزند در خانواده ای رشد می کند که افراد بالغ در آن حضور دارند و کودک دیگری نیست که بتواند با او ارتباط برقرار کند. هر دوی این عوامل، نقشی مهم در پرورش کودکان تک فرزند دارند. کودک تک فرزند به طور کامل مورد توجه و علاقه والدین است. این عامل سبب می شود کودک احساس کند شخصی مهم است. مزایای بزرگ شدن در خانواده های تک فرزند چنان است که کودک می گوید من دوست دارم تنها فرزند خانواده باشم، هیچ رقیبی نداشته باشم و کسی حسادت مرا تحریک نکند. نیاز نباشد با کسی دعوا کنم تا بتوانم وسیله ای را که دوست دارم، تصاحب کنم. " کودکانی که در خانواده تک فرزند زندگی می کنند احساس امنیت و اعتماد به نفس زیادی دارند. " عامل دیگری که در زندگی کودک مؤثر است، حضور در خانواده ای است که فقط شامل افراد بالغ است. این کودکان پیش از زمان معمول سخن گفتن را آغاز می کنند و روحیه اجتماعی نیرومندتری دارند. آنان از والدین خود تقلید و همچون بزرگسالان رفتار می کنند، به گونه ای که تحسین و تعجب دیگران را برمی انگیزند. کودکان خانواده های تک فرزند معمولاً بلوغ زودرس دارند. بلوغ اجتماعی این کودکان نیز ممکن است به حال آنان مفید باشد. آنها زودتر از دیگر کودکان با مسائلی مواجه می شوند که برخورد با آنها در سنین بالاتر ناگزیر است. مسائل و دیدگاه های خود را به راحتی بیان می کنند و قادرند به والدین خود کمک کنند. آنها زودتر از دیگر کودکان به فعالیت اقتصادی مشغول می شوند و از کار کردن خجالت نمی کشند. این کودکان با آمادگی و تجربه زیاد به سن بلوغ پا می گذارند. معایب یکــــــی بودن یکی از معایب تک فرزند بودن، تأثیر آن بر مراحل رشد کودک است. این کودکان کسی را ندارند تا با او رقابت یا بازی و دعوا کنند. آنها دوست و همدمی در منزل ندارند، بنابراین برخی از احساسات را تجربه نمی کنند و فرصتی برای کنترل و مدیریت آنها نخواهند داشت. بلوغ روحی و روانی، پدیده ای کاملاً ارثی نیست بلکه اکتسابی است. این بلوغ مواردی همچون شناخت خود، میزان واقع بینی و انتخاب مؤثر را شامل می شود و به راحتی به دست نمی آید، بلکه به تجربه هایی سخت و طاقت فرسا نیاز دارد. کودکی که تک فرزند خانواده است کمتر با مشکلات مواجه می شود و در معرض تجربه کردن شکست، ناکامی، رانده شدن و... قرار نمی گیرد و شرایطی را که لازمه بلوغ روحی، روانی است، تجربه نمی کند. اگر والدین، مراقبتی افراطی از تک فرزند خود به عمل آورند و او را به فردی ضعیف و کم تحمل تبدیل کنند، فرزندشان از دیگران نیز انتظار خواهد داشت با او چنین رفتاری داشته باشند که این موضوع ناتوانی او را شدت خواهد بخشید. اگر والدین اجازه ندهند فرزندشان با احساسات سخت و ناراحت کننده رو به رو شوند یا امکان آشکار کردن این نوع احساسات را برای او فراهم نکنند، تحمل وی را برابر این نوع احساسات ضعیف خواهند کرد. تمایل والدین به حمایت از تنها فرزندشان، مانع از آن می شود که فرزندشان عواقب اشتباهات خود را بیازماید و مسئولیت عمل خود را بپذیرد. آنها هیچ گاه در مقام انتقاد از فرزندشان بر نمی آیند، با او مخالفت نمی کنند و همواره تسلیم خواسته های او می شوند تا از این طریق مانع ناراحت شدن او شوند. این والدین می گویند: فرزندمان هم مثل ما دوست ندارد ناراحت شود؛ بنابراین با هم معامله می کنیم تا هیچ یک از ما آزار نبیند. حمایت بیش از حد این والدین، فرزند را با روحیه حساس و ضعیف تربیت می کند. هرچه حمایت آنها از تنها فرزندشان بیشتر شود، قدرت و تحمل وی در رویارویی با مشکلات کاهش می یابد و از این رو بسیار شکننده و آسیب پذیر می شوند. در چنین روابط حساس و پر اضطرابی است که تک فرزند از آزمودن احساساتی که در روابط بین خواهر و برادر شکل می گیرد، محروم می ماند: مسابقه برای چیرگی یافتن بر دیگران، رقابت با خواهر یا برادر در جلب رضایت والدین، مسخره کردن دیگران برای تحقیر آنها، توهین به دیگران برای اثبات برتری خود، درگیری برای کسب حق تقدم و بهره مندی بیشتر از مزایا، درددل کردن با خواهر یا برادر، مشاجره درباره اختلاف و تبعیضی که بین او و خواهر یا برادرش وجود دارد، درگیری با خواهر یا برادر برای تسکین فشارهای روحی، دفاع از منافع شخصی در ارتباط با دیگران. در خانواده های تک فرزند، والدین و فرزندان هر دو احساس می کنند نیاز شدیدی به یکدیگر دارند. پس ناگزیر به مراعات یکدیگر هستند، ولی خانواده های چند فرزندی چنین نیستند، دعواهای مکرر، جریحه دار شدن احساسات و عصبانیت در خانواده های چند فرزندی رایج است و کودکان معمولاً برای کنترل این احساسات راهی مناسب می یابند و بار دیگر با هم بازی می کنند. ویژگـــــــــی های تک فــــــــــرزندان تک فرزندها نمی توانند ناامیدی ها و فشارهای روحی را تحمل کنند. چنانچه توهینی به آنها شود، بی آن که قصد و غرضی در کار باشد این توهین را رفتاری عمدی و به پشتوانه نیتی خاص تفسیر می کنند. چنانچه از مسئله ای رنجیده خاطر شوند این حالت را تا مدت های مدید در درون خود زنده نگاه می دارند. آنها فقط به برقراری روابطی علاقه مندند که دربرگیرنده منافع آنان باشد و احساساتشان را نیز جریحه دار نکند. آنها ممکن است ناراحتی های خود را برای دیگران بیان نکنند و فردی درون گرا شوند. ممکن است تبحر لازم را نداشته باشند تا بتوانند دعواهای خود را با دیگران به گونه ای مدیریت کنند که در نهایت هر دو طرف راضی شوند. این نوع احساسات ناپخته معمولاً با تجربه هایی که فرد در زندگی خود کسب می کند، درمان می شود؛ فردی که تنها فرزند خانواده اش بود می گوید: سال ها طول کشید تا دریافتم رفتار والدینم با من مناسب نبوده است. آنها به شدت از من حمایت کردند. تمام خواسته هایم را تأمین می کردند. به همین دلیل نتوانستم میزان تحملم را در دست نیافتن به خواسته هایم تقویت کنم. اکنون دریافته ام که ناراحت و ناامید شدن بخشی از مشکلات دوران رشد کودک است و کودک نیاز دارد چنین احساساتی را تجربه کند. اگرچه کودکان تک فرزند اجتماعی تر از دیگر کودکان به نظر می رسند و اعتماد به نفس بیشتری در برقراری ارتباط با بزرگسالان دارند، اما به دلیل احساسات ناپخته خود ممکن است از همبازی های خود خجالت بکشند و ترجیح دهند با کودکان بزرگتر از خود دوست شوند. جلوگیــــری از انــــزوای تک فــــرزندان والدین باید به فرزند خود کمک کنند تا او بتواند با کودکان هم سن و سالش بازی کند. مدرسه یکی از مکان هایی است که چنین فرصتی را در اختیار کودکان قرار می دهد، ولی کافی نیست و باید فرصت های دیگری را نیز مهیا کرد تا کودک بتواند با دوستان همسن و سالش ارتباط برقرار و به بلوغ و عاقلانه شدن احساسات خود کمک کند. مهدکودک و آمادگی، مکانی است که در آن کودک می تواند احساسات نابهنجار را در بازی با کودکان هم سن و سال خود تجربه کند. دعوت دوستان به منزل و رفتن به منزل دوستان یا داشتن همبازی هایی در همسایگی، از دیگر فرصت های مناسب است. کودکان در سنین مهدکودک دوست دارند بیشتر اوقات را با والدین خود سپری کنند، به همین دلیل گاه مهدکودک برای آنان ناراحت کننده است؛ اما آنها نیاز دارند در اصطکاک و صمیمیت با کودکان هم سن و سال خود تجربه کسب و احساسات خود را عاقلانه کنند. هنگامی که کودکان مشغول بازی با دوستان هم سن خود هستند، ممکن است به رفتارهایی چون مشارکت و مصالحه نکردن، ناتوانی در صحبت یا بحث کردن با دیگران برای دفاع از حقوق خود و... تمایل داشته باشند، پس والدین باید در این باره با تک فرزند خود صحبت کنند. یکی از مسئولیت های والدین این است که دنیای پیرامون را برای فرزند خود شرح دهند. «داشتن روابط مطلوب با دیگران کار مشکلی است. اگر هر یک از شما کمی کوتاه بیایید می توانید با هم بازی کنید. بهتر است علایق و حساسیت های خودت را برای دیگران روشن کنی. در غیر این صورت آنها متوجه نمی شوند که تو از چه چیزهایی ناراحت می شوی.» والدین در محیط خانواده می توانند فرزند خود را تشویق کنند تا احساسات خود را به آنها بگویند. والدین باید خود نمونه این رفتار باشند. آنها همچنین باید به فرزند خود بیاموزند که از درگیری نگریزد و با صراحت و اطمینان با مشکلات و اختلافات روبه رو شود. اگر والدین، مراقبتی افراطی از تک فرزند خود به عمل آورند و او را به فردی ضعیف و کم تحمل تبدیل کنند، فرزندشان از دیگران نیز انتظار خواهد داشت با او چنین رفتاری داشته باشند که این موضوع ناتوانی او را شدت خواهد بخشید. اگر والدین اجازه ندهند فرزندشان با احساسات سخت و ناراحت کننده رو به رو شوند یا امکان آشکار کردن این نوع احساسات را برای او فراهم نکنند، تحمل وی را برابر این نوع احساسات ضعیف خواهند کرد. تربیت فرزند یک روند آماده سازی و حمایت کردن نوعی اقدام پیشگیری کننده است. " حمایت افراطی از کودکان اجازه نمی دهد که آنان خود را برای رشد و بلوغ احساسات تقویت کنند. "
ناهید دالایی از:http://samiraeslamieh.blogfa.com
پیش از هر امتحان کتبی که توی سالون می شد ، خودم یک میتینگ برای بچه ها می دادم که ترس از معلم بی جا است و باید اعتماد به نفس داشت و آقای معلم نهایت لطف را دارند و از این مزخرفات...ولی مگر حرف به گوش کسی می رفت ؟ از در که وارد می شدند ، چنان هجومی به گوشه های سالون می بردند که نگو! به جاهای دور از نظر .انگار پناهگاهی می جستند . و ترسان و لرزان . یک بار چنان بودند که احساس کردم اصلا مثل این که از ترس لذت می برند .خودشان را به ترسیدن تشجیع می کردند ، بسیار نادر بودند آن هایی که روی اولین صندلی می نشستند و کتاب هایشان را به دست خودشان به کناری می گذاشتند . اگر معلم هم نبودی یا مدیر ، به راحتی می توانستی حدس بزنی که کیها با هم قرار و مداری دارند و کدام یکی پهلو دست کدام یک خواهد نشست .از هم کمک می گرفتند ، به هم پناه می برند، در سایه ی همدیگر مخفی می شدند ُ یک دقیقه دیرتر دفتر و کتابشان را از خودشان جدا می کردند !مگر می توان تنها - تک و تنها - با امتحان رو به رو شد ؟ یکی دوبار کوشیدم بالای دست یکیشان بایستم و ببینم چه می نویسند .ولی چنان مضطرب می شدند و دستشان چنان به لرزه می افتاد که از نوشتن باز می ماندند و تازه چه خطی ؟ چه خط هایی ! .. بی خود نیست که تمام اداره ها محتاج ماشین نویسند ، نمی دانم پس این معلم خط شان چه می کرد؟گرچه تقصیر او هم نبود ، می شد حدس زد که قلم خودنویس های یک تومانی هم در این قضیه بی تقصیر نیستند ....گردن می کشیدند تا از روی دست هم ببینند، خودشان را فراموش می کردند تا چه رسد به محفوظاتشان ! حتی اگر جواب سوال را هم می دانستند باز در می ماندند .یادشان می رفت یا شک می کردند.تازه سوال امتحان چه بود ؟ - سه گاو جمعاْ روزی فلان قدر شیر می دهند ، اولی دو برابر دومی و دومی یک برابر و نیم سومی ، معین کنید هر کدام ذوزی چه قدر شیر می دهند. یا وظایف کودکان نسبت به پدر و مادر . یا رودهای چین و از این اباطیل ... و چه وحشتی ! می دیدم که این مردان اینده ، در این کلاس ها و امتحان ها آن قدر خواهند ترسید و مغزها و اعصابشان را آن قدر به وحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسه ، اصلا آدم نوع جدیدی خواهند شد . آدمی انباشته از وحشت ! انبانی از ترس و دلهره .آدم وقتی معلم است ، متوجه این چیزها نیست .چون طرف مخاصم است.باید مدیر بود ، یعنی کنار گود ایستاد و به این صف بندی هر روزه و هر ماهه ی معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقه ی دیپلم یا لیسانس یعنی چه ! یعنی تصدیق به این که صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرکش ترس است و ترس است و ترس !
قسمتی از داستان " مدیر مدرسه " نوشته ی جلال آل احمد
این مطلب را از وبلاگ http://mina1379.blogfa.com/ آوردم
آشنایی با موضوع کودک درون و چگونگی برقراری ارتباط با آن، از جمله مباحثی است که
به تازگی مورد توجه روان شناسان قرار گرفته است.مطلب زیر مقاله جالبی در همین
رابطه به قلم خانم دکتر شهربانــو قهاری است که در سی امین شماره ماهنامه کودک
به چاپ رسیده و با اندکی تلخیص و تغییر ارائه می شود. تحلیلگران رفتار متقابل میگویند: «هرکس در واقع سه نفر است». منظور تحلیلگران رفتار متقابل، این است که مردم به سه شیوه میتوانند عمل کنند، به شیوه والد، به شیوه بالغ و به شیوه کودک. این سه شیوه رفتار ساختار رفتاری فرد را تشکیل میدهند. ▪ والد: مجموعهای از عقاید ضبط شده و پیشداوریهاست. کسی که در حالت والد به سر میبرد. مثل پدر و مادرش یا اطرافیانش مسائل را میبیند و مثل آنها احساس و رفتار میکند. ▪ بالغ: کامپیوتر انسان است و بر مبنای اطلاعاتی که در خود اندوخته است، عمل میکند و طبق برنامه منطقی خویش، محاسبات را انجام میدهد. بالغ، عاری از هیجان است و کاملاً منطقی است. ▪ کودک: وقتی در این حالت هستیم، نه تنها بچگانه رفتار میکنیم بلکه واقعاً بچه میشویم. در این حالت درست مثل بچهها رفتار میکنیم و دنیا را مثل بچهها میبینیم و به دنیا همچون کودکان واکنش نشان میدهیم. در حالت مذکور مثل بچة سه، پنج یا هشت سالهای میشویم که فقط عضلات و استخوانهایش بزرگ شدهاند. وقتی کودک درون ما متنفر، عاشق، بازیگوش و خودانگیخته است، به آن کودک طبیعی یا شازده کوچولو میگویند. اما وقتی که متفکر و خلاق و خیالپرداز است، به او کودک شهودگرا یا پروفسور کوچولو میگویند. وقتی هم ترسو، گناهکار یا خجول است، به او کودک سر به راه یا قورباغه میگویند. در مجموع کودک، در تحلیل رفتار متقابل منبع خیر است و یگانه منبع خلاقیت، سرگرمی و تولید و یگانه منبع تجدید و نوسازی زندگی است. گرچه نمیتوان گفت که یکی از جنبههای شخصیت مهمتر از دیگری است، چون هر سه حالت فوق لازم و ضروری هستند، اما کودک، آن بخش از شخصیت است که واپس زدن و خفه کردن آن نه تنها نشاط و شادابی را از فرد میگیرد، بلکه فرد را در معرض انواع اختلالات جسمانی و روان پزشکی قرار میدهد. در قسمت زیر با تکنیکهایی آشنا میشوید که میتوانید به کمک آن، کودک درون خود را زنـــده و ســرحال نگه دارید و بدین ترتیب شادابی، طــراوت و خود انگیختگی خود را حفظ کنید. ● کودک درون کیست؟ کودک درون، کودک خردسالی است، در درون شما که مایل است مراقبت شود، تغذیه شود و دوست داشته شود. این کودک خردسال که از دوران کودکی با شما بوده، هنوز هم به عنوان یک کودک در درون شما باقی مانده است. کودک کوچولو و شیطان درون شما رام و کنترل شده است. او مجموعهای از هیجانات و احساساتی است که شما در درونتان دارید و آنها را کنترل میکنید. همه این هیجانات و احساسات خوشایند و ناخوشایند، کودک درون شما را تشکیل میدهند. کودک خلاق، احساساتی، هنری و خیالپرور درونتان که در طول زمان توسط شما و محیط شکل گرفته، و کنترل شده است، همچنان به حالت اولیه خود که کودکی سرشار از انرژی، هیجان و شیطنت است وجود دارد و نیازمند آزاد شدن است. وقتی کودک درونتان مورد بیتوجهی، غفلت و بدرفتاری قرار میگیرد، وقتی از ارضای خواستههایش جلوگیری میشود، وقتی صدمه میبیند، وقتی خود را در لایهای از نقاب میپوشاند و از دید دیگران مخفی میسازد، وقتی وجود او را انکار میکنید و نادیده میگیرید (احساسات خود را از انکار میکنید و نادیده میگیرید)، این کودک خردسال جایی در زیر سطح روان شما پنهان میشود و با این کار احساسات نگرانی، اضطراب، ترس و افسردگی را در شما ایجاد میکند. گرچه ممکن است آن را فراموش کرده باشید و نسبت به وی بیتوجه باشید، ولی او در درونتان حضور دارد و بیتوجهی و کم محلی شما را با لجبازی پاسخ میدهد. اگر به او توجه کنید و با او مهربان باشید، میداند چگونه شما را سرگرم کند، چگونه از زندگی لذت ببرد و چگونه بازی کند. اگر او را دنبال کنید، میتواند به شما کمک کند تا از خستگی روانی در زندگی پیشگیری و استرس را در زندگیتان کنترل کنید. اگر توجه و مراقبت لازم از او به عمل آید، میتواند دوست واقعیتان باشد و مانند یک بزرگسال در کنارتان قرار گیرد. خشکی و جدیت بیش از اندازه را از شما بگیرد و شما را لطیفتر کند، به شما کمک کند تا بر ترسهایتان غلبه کنید، انعطافپذیر باشید و تغییرات لازم را در زندگیتان ایجاد کنید. کوچولوی درون شما نیازمند مراقبت، حمایت، تأیید و شفاست و شما برای این کار به ابزار زیادی احتیاج دارید. ● نشانههای مناسب وقتی کودک درون شما فعال میشود، بیتردید احساسات و هیجانات را تجربه میکنید: ▪ زمانی که در بازی یا سرگرمی غرق شدهاید، زمانی است که کودک درونتان در شما فعال شده است. ▪ زمانی که با تماشای یک فیلم یا دیدن یک نمایش تلویزیونی گریه میکنید. ▪ زمانی که با کودکان خوش و بش و بازی میکنید. ▪ وقتی از بازی کردن با اسباب بازی کودکان لذت میبرید. ▪ زمانی که برنامههای کودکان و کارتونهایی را که برای آنها ساخته شده است، نگاه میکنید، مجذوب میشوید و لذت میبرید. ▪ زمانی که برای چیزهایی که در گذشته داشتهاید و آنها را از دست دادهاید، گریه میکنید و دچار سوگ میشوید. ▪ زمانی که میخواهید توجه بزرگترهای خانواده یا فامیل را جلب کنید و از محبت آنان برخوردار شوید. ▪ زمانی که به خواندن کتابهای کودکان میپردازید، فیلم تماشا میکنید و یا آلبوم عکسهای دوران کودکیتان را نگاه میکنید. ▪ زمانی که ادای دختر یا پسر کوچولویی را درمیآورید، مانند آنها حرف میزنید و احساسات شدیدی را مانند گذشته تجربه میکنید. ● علاقهمند به شنیدن چه چیزهایی است؟ او مایل است که به او بگویید: ▪ دوستت دارم، مواظبت هستم و تو را همان طور که هستی میپذیرم. ▪ از این که تو را دارم، بسیار مغرور و مفتخرم، تو همه چیزی هستی که دارم. ▪ خیلی خوشحالم از اینکه کودکم هستی. ▪ تو بسیار زیبا و جذاب هستی، عزیزم. ▪ تو فوقالعاده و بینظیری. ▪ تو هنرمند و خلاقی. ▪ تو توانمند و پرتلاشی. ▪ متأسفم از اینکه به تو آسیب رساندم. ▪ متأسفم از اینکه به تو بیتوجهی کردم، تو را نادیده گرفتم. ▪ متأسفم از اینکه فراموشت کردم. متأسفم از اینکه تو را به عنوان یک کودک آنطور که بودی، نپذیرفتم و انتظار داشتم به سرعت رشد کنی و بزرگ شوی. ▪ تو میتوانی از این به بعد به من اعتماد کنی، و من بیتردید از تو مراقبت خواهم کرد. ▪ میتوانی به من اعتماد کنی و هر طور دلت میخواهد باشی (خودت باشی). ▪ میتوانی به من اعتماد کنی، من در برابر هر رنج و آسیبی از تو مراقبت خواهم کرد. ▪ ما برای رسیدن به سلامتی و رشد شخصیتی باهم همکاری خواهیم کرد. ▪ ما برای دستیابی به شادی و لذت بیشتر باهم همکاری خواهیم کرد. ● پیامدهای منفی وقتی در مقام یک بزرگسال، تمایلات، خواستهها و نیازهای کودک درون را سرکوب میکنید، در معرض خطرات زیر قرار میگیرید: ▪ هرگز یاد نمیگیرید چگونه احساس طبیعی داشته باشید. ▪ هرگز یاد نمیگیرید چگونه بازی کنید و لذت ببرید. ▪ هرگز یاد نمیگیرید چگونه آرام باشید و استرسهای خود را کنترل کنید. ▪ هرگز یاد نمیگیرید چگونه از زندگی لذت ببرید و فقط خودتان را در کار غرق میکنید. ▪ با خودتان خیلی جدی حرف میزنید. ▪ از اینکه به اندازه کافی «خوب نیستید» احساس گناه میکنید و برای اینکه کمتر دچار احساس گناه شوید، خود را در کار غرق میسازید. ▪ از بودن در کنار خانواده و کودکانتان لذت نمیبرید. ▪ نسبت به افـــرادی که از زندگی لـــذت می برند، به اندازه کافی سرگرمی دارند و میدانند چگونه بازی کنند، بدبین میشوید. ▪ از صمیمی شدن با دیگران میترسید، بنابراین از آنها فاصله میگیرید و منزوی میشوید. به علاوه میترسید که در ارتباط با مردم بیکفایت و نابهنجار ارزیابی شوید.از:www.vista.ir |
دکتر شهربانو قهاری |
وقتی هدف بزرگی الهام بخش شما می شود، وقتی طرح بزرگی به میان می آید، اندیشه های شما حد و مرزها را پشت سر می گذارد. ذهن شما به فراسوی محدودیتها می رود، هشیاریتان در همه جهات بسط پیدا میکند، و خود را در دنیای جدید، عالی و شگفت انگیز می یابید.
با تبریک عید سعید قربان عید قربانی عزیز برای عزیزترین
صبح یک روز سرد پائیزی روزی از روز های اول سال
بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال
بچه ها غرق گفتگو بودند بازهم در کلاس غوغا بود
هریکی برگ کوچکی در دست! باز انگار زنگ انشاءبود
تا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره ای پر از خنده
باز موضوع تازه ای داریم آرزوی شما در آینده
شبنم از رو برگ گل برخواست گفت میخواهم آفتاب شوم
ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم
دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواند
گفت باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند
غنچه هم گفت گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار و بلبل باغ گرم راز و نیاز خواهم شد
جوجه گنجشک گفت میخواهم فارغ از سنگ بچه ها باشم
روی هر شاخه جیک جیک کنم در دل آسمان رها باشم
جوجه کوچک پرستو گفت: کاش با باد رهسپار شوم
تا افق های دور کوچ کنم باز پیغمبر بهار شوم
جوجه های کبوتران گفتند: کاش میشد کنار هم باشیم
زنگ تفریح را که زنجره زد باز هم در کلاس غوغا شد
هریک از بچه ها بسویی رفت ومعلم دوباره تنها شد
با خودش زیر لب چنین میگفت: آرزوهایتان چه رنگین است
کاش روزی به کام خود برسید! بچه ها آرزوی من اینستزنده یاد قیصرامین پور