مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

مدیریت مدارس

آموختن یک چیز، به معنای برقرار کردن ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. برای یاد گرفتن، فروتنی لازم است.

طرح فرهنگ

آیا با این طرح(طرح فرهنگ) آشنائی دارید ؟ کلیک کنید


این هم یک سایت فرم ساز فارسی فرم ساز



خواستن

پیرمرد قصه‌گو :

و انسان تنها نشسته بود، غرقه در اندوه. حیوانات نزدیکش نشستند و گفتند: "ما دوست نداریم تو را اینگونه غمگین ببینیم. هرچیز که آرزو داری از ما بخواه." 
 
انسان گفت: "می خواهم تیزبین باشم." 
 
کرکس جواب داد: "بینایی من مال تو." 
 
انسان گفت: "می خواهم قوی دست باشم." 
 
پلنگ گفت: "مانند من قدرتمند خواهی شد." 
 
انسان گفت: "می خواهم اسرار زمین را بدانم." 
 
مار گفت: "نشانت خواهم داد." 
 
و سپس تمام حیوانات هرچه داشتند به او دادند. وقتی انسان همه چیز را گرفت و رفت، جغد به بقیه گفت: "انسان خیلی چیزها می داند و قادر است کارهای زیادی انجام دهد. من می ترسم!" 
 
گوزن گفت: "ولی انسان هرچه آرزو داشت دارد، دیگر جای اندوه و ترس نیست." 
 

اما جغد جواب داد: "نه. حفره‌ای درون انسان دیدم. آنقدر عمیق که کسی را یارای پر کردن آن نیست. این همان چیزی است که او را غمگین می کند و مجبورش می کند بخواهد. او آنقدر به خواستن ادامه می دهد تا روزی هستی می گوید: من تمام شده‌ام و دیگر چیزی ندارم پیشکش کنم!"

زود قضاوت نکن


هیچوقت زود قضاوت نکن 

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید...

که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و ۵ بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟

بارم دروس دوره متوسطه سال 93

با توجه به درخواست همکاران ودانش آموزان عزیز بارم بندی سال 93 با لیک روی بارم قابل دریافت است 

بزرگ شدیم وفهمیدیم

.بزرگ شدیم ....و فهمیدیم که دارو و آبمیوه نبود......

بزرگ شدیم....و فهمیدیم بابابزرگ دیگر هیچگاه باز نخواهد گشت همانطور که مادر گفته بود...

بزرگ شدیم ....وفهمیدیم چیزهائی ترسناک از تاریکی هم هست...

بزرگ شدیم به اندازه ایکه فهمیدیم پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته بود... 

بزرگ شدیم ...ویافتیم که مشکلاتمان دیگر با یک شکلات ..یک لباس یا کیف حل نمیشود .... 

و اینکه والدیمان دیگر دستهایمان را برای عبور از جاده نخواهند گرفت . 

و یاحتی برای عبور از پیچ و خم زندگی.........

بزرگ شدیم ....وفهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم .. بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند .. و یا هم اکنون رفته اند....

خیلی بزرگ شدیم و فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود....و غضبش عشق بود..و تنبیه اش عشق بود...عجب دنیایی است. و عجب تر از دنیا چیست و کوتاه است عمرمان.....